فصل جدید زندگی من شروع شده. و من محل کارم رو تغییر دادم. شرایط سختی هستش. بعد از 5 سال از محیط کار قبلی م دل کندم و اومدم اصفهان. فعلا که هر روز میرم و خونه و میام. حدود 70 کیلومتر تا محل کارم رو رانندگی میکنم. 70 کیلومتر رفت و 70 کیلومتر برگشت. خیلی شرایط سختی رو گذروندم تو این هفته و حتی میخاستم برگردم محل کار قبلی م که دیگه منصرف شدم. بعد از یک هفته میخام برم و خانمم رو ان شاالله ببینم. ولی خانمم از دستم ناراحته و دیشب نتونسته بود بخابه. قرار بود خانمم رو امروز بیارم خونمون ولی چون ایشون سحری بیدار میشن و ما بیدار نمیشیم گفتن نمیام. بعدش گفتم بهشون ک فردا عصر میام میبینمت. اونم خیلی خوشحال شاد بودن. تا اینکه به مامانم گفتم خانمم نمیاد خونمون. ایشون هم گفتن تو که شنبه می خای بری محل کار قبلی ت یه سر بزنی برو از اون ور خانمت رو هم ببین. این رو که به خانمم گفتم ایشون خیلی ناراحت شدن و شروع کردن به گریه. دیشب هم نتوسته بودن بخابن. بعد ک بهشون گفتم همون جمعه میام میبینمت ایشون گفتن به اجبار من میای نه دلخواه خودت. گفتم بهشون اینطور نیست و فقط مامانم به خاطر خستگی و م 629...
ما را در سایت 629 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : a-man-esf بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:04